- تاریخ ارسال : 6 ارديبهشت 1392
- بازدید : 310
سوار تاکسی شدم رسیدیم سر خیابون گفتم مرسی اقا
میگه پیاده میشین؟
پ نه پ خواستم بین راه ی تشکر ناغافلی کرده باشم جو از سنگینی در اد...
رفتم دندونپزشکی به دکتر میگم اقای دکتر دندون عقلم کج دراومده اومدم حسابشو برسی
دکتر میگه یعنی میگی بکشمش؟
پ نه پ گفتم دکتری یه کم نصیحتش کنی بلکه ب راه راست هدایت شه...
صبح دیرم شده ب مامانم میگم یه سیب واسم بیار میگه الان میخوای بخوری؟
پ نه پ میخوام کله سحری چک کنم ببینم قانون نیوتون هنوز سر جاشه یا نه...
تو کلاس هی میگیم استاد خسته نباشید. استاد میگه یعنی وقت تمومه؟
پ نه پ همین الان از اتاق فرمان اطلاع دادن که 1 ساعت به تایم کلاس اضافه شده...
در اسانسور رو باز کرده کوبونده تو سر من از درد اشکم در اومد میگه اخی دردت اومد؟
پ نه پ دیدم شب جمعه س به یاد مرده هامون افتادم یه دیده ای تر کردم...
واسه استخدام رفتم یه شرکتی خانومه میگه شما واسه اگهی استخدام اومدین؟
گفتم پ نه پ اومدم بگم اصلا رو من حساب باز نکنین...
یارو 2 ساعت گرفته موهاشو سیخ کرده داده هوا
دوستش از راه اومده میگه فشن کردی؟
میگه پ نه پ یه موی سفید در اومده همه به احترامش ایستادن...
رفتم کدو تنبل بخرم میگه میخوای بخوری؟
پ نه پ میخوام واسش استاد خصوصی بگیرم زرنگ شه برم اسمشو عوض کنم...
- تاریخ ارسال : دو شنبه 2 ارديبهشت 1392
- بازدید : 274
پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!
دختر: توباز گفتی ضعیفه؟
پسر: خب… منزل بگم چطوره؟
دختر: وااااای… از دست تو!
پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟
دختر:اه…اصلاباهات قهرم.
پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟
دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟
پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.
دختر: … واقعا که!
پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟
دختر: لوووس!
پسر: ای بابا… ضعیفه! این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!
دختر: بازم گفت این کلمه رو…!
پسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم… هی نقطه ضعف میدی دست من!
دختر: من ازدست توچی کارکنم؟
پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم… لیلی قرن بیست ویکم من!
دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!
پسر: صفای وجودت خانوم!
دختر: می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه… آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!
پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه… برای دیدن آسمون چشمای تو… برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم….!
دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”
پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!
دختر: ولی من که بور بودم!
پسر: باشه… فرقی نمی کنه!
دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده… وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من…
پسر: …
دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟
پسر: …
دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…
پسر: …
دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…
پسر: خدا… نه… (گریه)
دختر: چراگریه میکنی؟
پسر: چرا نکنم… ها؟
دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم… بخند دیگه… بخند… زودباش…
پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم…
دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنماا
پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمی کنم… ولی نمی تونم بخندم
دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟
پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد… ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم…
دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد …
پسر: …
دختر: دوباره ساکت شدی؟
پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…!
تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!
اینجاکناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم…
نه… اشک و فاتحه
نه… اشک و فاتحه و دلتنگی
امان… خاتون من! توخیلی وقته که…
آرام بخواب بای کوچ کرده ی من…
دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..۰!
بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم…
اما… تـو آرام بخواب
- تاریخ ارسال : 29 فروردين 1392
- بازدید : 283
ان هنگام که مثبت و منفی تو دنیایی را زیر و رو می کند
ان هنگام که حق لمس تک تک سلولها فقط از ان توست
ان هنگام که فقط تو نظاره گر خدا اندرون میکروسکوپ
هستی
تویی و فقط تویی که بر تارک تمامی رشته ها ایستاده ای
ارزشمند ناشناخته روزت مبارک.
همکلاسیهای عزیز روزتون مبارک.موفق و سربلند باشید.
- تاریخ ارسال : چهار شنبه 28 فروردين 1392
- بازدید : 233
نتـــرس . . اگــــر هم بخـــــواهم از ایـــن دیــــــــوانـه تـر نمیــشوم ! گفـــــته بودم بی تـــو سخــــت میگــــــذرد ! حـــــرفم را پس میگــیرم بــی تــــــو انگـــــــار اصـلا نمـیگــــــذرد ! ...
- تاریخ ارسال : شنبه 24 فروردين 1392
- بازدید : 392
|
||
مشـــــق شـــــب مـــــی نـــــویســـــم!
_ صـــــدبار، از روی هـــــرکلـــــمه _
دلتـــــنگـــــی مـــــمـــــنوع!
خـــــاطـــــره مـــــمـــــنوع!
خـــــاطـــــره بـــــازی هـــــم تعـــــطیـــــل!
و مـــــشق مـــــی کنـــــم هـــــر غـــــروب تـــــمام ایـــــن هـــــا را ...
تـــــا کـــــه بـــــاور كنـــــم گـــــذشتـــــه هـــــایـــــم
همـــــراه بـــــا خـــــاطـــــراتـــــم...
گـــــذشـــــته اســـــت!
امـــــا ...
چـــــه فـــــایـــــده کـــــه بـــــه گـــــوش دل ســـــاده ی خـــــوش بـــــاورم نمـــــی رود! |
- تاریخ ارسال : جمعه 23 فروردين 1392
- بازدید : 238
به سادگی رفت....نه اینکه دوستم نداشت.!نه...فهمید خیلـــــــــــی دوستـــش دارم...
- تاریخ ارسال : پنج شنبه 22 فروردين 1392
- بازدید : 236
ساعتها زیر دوش می نشینی به کاشی های حمام خیره می شوی
غذایت را سرد می خوری
ناهارها نصفه شب ، صبحانه را شام!
لباسهایت دیگر به تو نمی آیند ، همه را قیچی می زنی!
ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی!
شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد!
تنهـــــــــــــــائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست.
- تاریخ ارسال : پنج شنبه 22 فروردين 1392
- بازدید : 264
دیروز، پینوكیو آدم شد و امروز، آدمها پینوكیـو ....
من از عاقبت قصه مادربزرگ می ترسم اگر، فردا، شنل قرمزی گرگ شود!!!