احوالم....

تبلیغات

احوالم....

 



پدر

صحبت از یه کوه امیده,از ریشه ی سبز یه خانواده,از دستان گرم و چشمان روشن پدر...

پدر...با بودنت همه سنگ ها هیچ بود و سبک,با نبودنت همه ی هیچ ها سنگ ماند و دردناک...

پدر...دستانت تکیه گاه بودنم بود ,گر لبخندی بود با وجود تو به اوج رسید,لحظه لحظه بودنت همچو نسیم هاله ای از

ارامش را به روی من می وزاند...

لحظه ای خواب به چشمانت نیامد که پدر ماندی و شوق فرزند سوی چشمانت را دو چندان کرد...

چشم به جهان گشوذنم با نگاه شوق تو اغاز شد,حال که نیستی توان زیستن ذر این جهان نخواهد بود,همچو

خورشید با اشعه ی لطیفت مرا چون گل افتابگردان جان دادی...

پدرم...با خاطراتت زنده ام,تو امید فرزندی هستی که الباقی عمرش تنها ماند,با صداهای لطیفی که از زبانت جاری

شد که تنها گوش ها نه...دلم شنوای ساز لطیف صدایت است...

می نشینم و با گریه همدم میشوم,شب و روزم به سختی می گذرد...تنها با دیدن عکس لبخندت جان می گیرم...

امروز هم کلاسیم از محبت پدرش می گفت,گریه امانم نداد,بغضی سنگین تر از فولاد تا ابد همراهم شد...

حال دیگر گریه هایم از بی کسی است...مرا با خود نبردی...و....هستی من...تلخ می گذرد...

تکیه بر خاکت کنم باز هم امیدی هست...دنیا را بدون پدر لجنزاری بیش نمیبینم...

پدرجان با رفتنت به شیشه ارزوهایم سنگ زذی و با نبودنت بال های دلم را شکاندی اما بدان دوستان و هم کلاسی هایی دارم که گاه با خنده هایشان لبخند بر لبهایم می نشانند و غم نبود تو را از یادم می برند و گاه دلداریم می دهند و بعدش می گویند بشینم و مشق های صبرم رو امضا کنم که خدا بزرگ است...



خدایا...

 



محبت...

 



پینوکیو

 



روز پدر پیشاپیش مبارک

 



.